معنی زد و خورد کردن
لغت نامه دهخدا
زد و خورد کردن. [زَ دُ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ] (مص مرکب) زدن وخوردن. || جنگیدن. || کارهای تجاری مختلف کردن. (فرهنگ فارسی معین). || زد و بند کردن. ساخت و پاخت کردن. (از فرهنگ فارسی معین).
زد و خورد
زد و خورد. [زَ دُ خوَرْ / خُرْدْ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) در مقام جنگ مستعمل است. «زد»، زدن زخم و «خورد»، خوردن زخم است. در این لفظ بوی خون می آید. (بهار عجم) (آنندراج). زدن و خوردن. ضرب زدن و مورد ضرب واقع شدن. || جنگیدن. (فرهنگ فارسی معین). مبارزه. منازعه.
خورد کردن
خورد کردن. [خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ] (مص مرکب) ریزه ریزه کردن. (ناظم الاطباء). خرد کردن.
- خورد کردن خرمن، درهم کوفتن ساقه و سنبله و جدا کردن کاه از دانه. این عمل آن است که دانه ها را بواسطه ٔ جنجل از سنبل اخراج نموده کاه را بطرفی و گندم را بطرفی جمع کنند اما خرمنگاه که محل کوبیدن خرمن باشد در جای بلندی ترتیب داده میشد که هوایش نیک باشد. (از قاموس کتاب مقدس).
|| له کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
فارسی به انگلیسی
Fight
زد و خورد
Dispute, Fracas, Tussle
زد و خورد (فوتبال)
Scrimmage
زد و خورد اتفاقی
Skirmish
زد و خورد (عامیانه)
Donnybrook, Punch-Up, Set-To
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) زدن و خوردن، جنگیدن، کارهی تجاری مختلف کردن، زد و بند کردن ساخت و پاخت کردن.
زد و خورد
ضرب زدن و مورد ضرب واقع شدن
حل جدول
فارسی به عربی
معرکه
فرهنگ معین
(زَ دُ خُ) (اِمر.) درگیری، نزاع.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1101